خیلی از افراد تصور میکنند علت اینکه قادر نیستند چیزی را یاد بگیرند خودشان هستند، اما حقیقت به این اندازه هم هولناک نیست زیرا مشکل از آنها نیست، بلکه مشکل در استراتژی یادگیری آنهاست.
تصورات اشتباه درباره یادگیری
ما فکر میکنیم که اگر یک فردی توانسته یک چیزی را یاد بگیرد و ما نتوانستهایم به این خاطر است که آن فرد یک ویژگی خدادادی دارد که میتواند این کار را انجام دهد و ما فاقد این ویژگی خدادادی هستیم که نمیتوانیم. این تصور اشتباهی است.
اشتباه بعدی که ما در یادگیری انجام میدهیم این است که بدون شناخت مغز خودمان برای یادگیری برنامه ریزی میکنیم و تصمیم میگیریم که از فردا ۲ ساعت زبان انگلیسی بخوانیم، ۲ ساعت برای یادگیری فتوشاپ زمان بگذاریم.
یعنی اهداف و مقاصد بزرگی برای یادگیری انتخاب میکنیم و بعد از یک یا دو روز این اهداف را رها میکنیم. اهداف بزرگ وقتی نتیجهای در پی نداشته باشند بی ارزش هستند. همین تعیین هدف بزرگ و عمل نکردن به اعتماد به نفس انسان هم آسیب میزند.
ما همیشه توانایی خودمان برای انجام کار را به شدت فراتر از میزان واقعی آن ارزیابی میکنیم و به همین خاطر برای ایجاد تغییر به دردسر میافتیم. ما خواستههای بزرگی داریم در نتیجه توانایی خود را بیش از حد ارزیابی میکنیم تا خود را وادار کنیم که آن میزان کاری که برای تغییر لازم داریم را انجام دهیم و این موضوع منجر به ناهمخوانی بین خواستن و توانستن میشود.
لزوم شناخت مغز انسان در یادگیری
مغز بشر به کندی تغییر میکند و باثبات است. مغز ما در برابر تغییر همیشه یک مقاومتی دارد. در یادگیری چیزی به نام تغییر انقلابی و یک شبه وجود ندارد. یادگیری یک تغییر آهسته و پیوسته است که باید تبدیل به یک عادت شود و هر روز در زندگی ما جریان داشته باشد.
وقتی در طول زندگی فردی اهل یادگیری نبودهایم، توقع نداشته باشیم که ظرف یک هفته یا دو هفته کل سیستم ما تغییر کند. وقتی توقع معقولانه و مطابق با واقعیت از خودمان داشته باشیم، کمتر سرخورده میشویم، بیشتر در طول زمان کار را پیوسته پیش میبریم و احتمال اینکه مهارت بیشتری داشته باشیم بیشتر است.
انجام دادن یک کار بسیار کوچک مسلمن بیشتر و بهتر از انجام ندادن هیچ کاری است، چه نظر ریاضی و چه از نظر علمی.
انجام دادن کاری به میزان کم ولی به صورت روزانه در مقایسه با انجام دادن همان کار به میزان زیاد ولی هرازگاهی تاثیر بیشتری بری جای میگذارد. چون همین میزان کم روزانه آنقدر هست تا آن کار را به یک عادت بنیادین و مادامالعمر تبدیل کند.
اگر شما موفقیتی در یادگیری نداشتهاید، این موضوع مشکلی از جانب شما نبوده و تنها استراتژی شماست که ایراد دارد. ما همیشه دوست داریم خودمان را به خاطر اینکه پیشرفت نکردهایم سرزنش کنیم، اما به ندرت پیشآمده که از استراتژیهایمان ایراد بگیریم.
بهترین استراتژی برای یادگیری چیست؟
بهترین استراتژی برای یادگیری تبدیل کردن یادگیری به یک عادت است. برای ایجاد یک عادت جدید در زندگی باید از استراتژی خرده عادت ها استفاده کنیم. یعنی یادگیری یک مهارت را به حالت خرد تقسیم کنیم تا مغز برای انجام دادن آن از خود مقاومتی نشان ندهد.
از طرفی این حالت خرد باید به نحوی باشد که ما در هر حالت و شرایطی بتوانیم آن را هر روز انجام دهیم. برای مثال اگر ما تا الان فرد کتاب خوانی نبودهایم میتوانیم برای شروع کتاب خواندن از ریزعادت زیر شروع کنیم.
هر روز حداقل دو صفحه از یک کتاب را بخوانید تا آن را تمام کنید. گاهی ممکن است پیش بیاید که بیشتر از دو صفحه بخوانید، اما هرگز کمتر از این مقدار نخوانید. خواندن دو صفحه وقت زیادی از شما نمیگیرد، بنابراین جای هیچ غذر و بهانهای باقی نمیماند.
بهترین استراتژی برای یادگیری هر مهارتی همین استراتژی خرده عادت ها است که مهارت مورد نظر را به خُرد ترین حالت ممکن تقسیم کنیم و هر روز این خُرده را انجام دهیم تا تبدیل به یک عادت در زندگی ما شود.
شما تا حالا از چه روشهایی برای یادگیری استفاده کردهاید و کدام روش برای شما جواب داده است؟